به سفارش مامانی، توی راه بربری خریدم.
وقتی رسیدم، آقاجون گلدونهای آپارتمانی قرمز و زرد و آبی را توی حیاط چیده بود و خاکشان را عوض میکرد.
مامانی سفره کرمرنگ با گلهای ریز صورتی را روی تخت پهن کرده بود و خوراکیها را با سلیقه چیده بود.
سبزی تازه و تربچههای قرمز شبیه قارچ را داخل یک بشقاب پنجپر گلسرخی گذاشته بود.
کنارش هم پنیر، خیار و گوجه حلقهشده را در یک اردورخوری گلسرخی چیده بود.
عطر نعنا و ریحون تازه، هوش از سر آدم میبرد. ترکیب رنگ و طعم برای یک عصرونهی دلانگیز، بینظیر بود.
مامانی با لبخند نون را ازم گرفت و گفت:
«قربون دستت عزیز دلم »
گفتم: «بهبه چه عصرونهای! چیز دیگه هم لازم دارید؟»
گفت: «دورت بگردم، چای بریز بیار...»
ضیافت عصرونهی مامانی، فقط چای با استکان گلسرخی کم داشت.
استکانهای کمرباریک گلسرخی و نعلبکیهای گرد پرندهدار را از کابینت بیرون آوردم.
داخل قندون نقلی گلسرخی، توت خشک ریختم و چای لاهیجان هلدار خوشعطر را در استکانها ریختم.
سینی چای را روی تخت گذاشتم و گفتم:
«بفرمایید اینم چای خوشرنگ و معطر مامانی»
با سر اشاره کردم به سفره و به آقاجون گفتم:
«به این همه ذوق و سلیقهی مامانی، دلتون را دادید رفت آیا؟»
آقاجون خندید و گفت:
«کی؟ من دل سپردم؟»
مکثی کرد و ادامه داد:
«پدرم گفت پسر جان، به کسی دل ندهی...
دل که نه! حضرت بانو سر و جان را برده است...»
برای عصرونههای خاطرهانگیز، خانوادهی ظروف گلسرخی بهویژه استکان و نعلبکی گلسرخی، انتخابی بینظیر و چشمنواز هستند.
