داستان یک پذیرایی دلنشین با  شکلات‌خوری، اردوخوری و پیاله‌های گل‌دار و طعم باقلوا
6
۲,۰۲۵ سال پیش
0
سمیه سهیلی

داستان یک پذیرایی دلنشین با شکلات‌خوری، اردوخوری و پیاله‌های گل‌دار و طعم باقلوا

بوی شیرینی داغ که توی خونه پیچیده بود، آدم رو مست می‌کرد.
مامانی کنار فر ایستاده بود و سینی باقلوا رو از فر بیرون می‌آورد. آقاجون هم گوشه آشپزخانه، با دستگاه دستی در حال گرفتن آب پرتقال بود.

وقتی سینی رو روی کابینت گذاشت، گفتم:
«به‌به… چه عطری! کمک می‌خواین؟»

مامانی گفت:
«لطفاً تا اینا کمی خنک بشه، میز پذیرایی رو بچین. خوراکیا هم روی میز آشپزخونه‌ست.»

رفتم سراغ کابینت و اردوخوری سفید رو برداشتم؛ همونی که چهار تا پیاله ظریف داشت و روی هر پیاله یک گل دورطلایی خوشگل چسبیده بود. بعد، یک شکلات‌خوری هم انتخاب کردم که با طرح گل‌دارش کنار اردوخوری و پیاله‌ها یک ست کامل و زیبا می‌ساخت.

باقلواهای تازه و خوش‌عطر رو با دقت داخل اردوخوری چیدم و گذاشتم روی میز پذیرایی. چهار پیاله گل‌دار هم اطرافش نشستند و کم‌کم پر شدند:
یکی با مویز، یکی با توت خشک، یکی پولکی، و آخری با شکرپنیر.

بعد نوبت شکلات‌خوری رسید. ظرف شیشه‌ای گل‌دار رو با برگه‌های هلو و زردآلو که مامانی خشک کرده بود پر کردم و کنار اردوخوری گذاشتم. ترکیبِ شکلات‌خوری، اردوخوری و پیاله‌های کنار هم، مثل یه تابلوی رنگی از خوراکی‌های جذاب شده بود.

آقاجون که آب پرتقال‌ها رو گرفته بود گفت:
«فکر می‌کنم برای سه تا لیوان بس باشه… نازدونه، قربون دستت لیوان بیار.»

لیوان‌ها رو آوردم و روی میز کنار اردوخوری، پیاله‌ها، و شکلات‌خوری قرار دادم.
آقاجون پارچ آب‌پرتقال تازه رو وسط میز گذاشت و گفت:
«گلین جان، خیلی خسته شدی… بیا یه گلویی تازه کن.»

مامانی قبل از نشستن دستی به موهاش کشید. توی آینه آشپزخونه افتاد که آقاجون با لبخند نگاهش می‌کرد. انگار تمام ظرف‌ها ــ از شکلات‌خوری گرفته تا پیاله و اردوخوری ــ شاهد این لحظه قشنگ بودن.

آقاجون کمی چای نوشید و با لبخند شروع کرد به خواندن:

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت

نظر خود را بنویسید...