مامانی بعضی وقتها که حوصله داشته باشه، برای آقاجون و بابا که رشتهپلو دوست دارند، خودش رشته درست میکنه.
وارد اتاق که شدم، دیدم دوتایی مشغولند.
مامانی خمیر رو با دستگاه رشته میکرد و آقاجون با دقت، رشتهها رو روی بند آویزون میکرد.
گفتم: بهبه، چه رشتهپلویی بشه! خداقوت کمک میخواین؟
آقاجون گفت: سلامت باشی، دیر رسیدی. این آخری رو آویزون کنم، تمومه.
گفتم: دورتون بگردم من حالا که انقدر قشنگ با هم رشته خوشمزه درست کردین، تا دستهاتونو بشورین و بیاین حیاط، من وسایلو جمع میکنم و براتون چای میارم که سرحال بیاین.
وسایل رو جمع کردم و رفتم سراغ سماور.
سه تا چای دارچینی توی استکانهای کمرباریک گلسرخی ریختم.
برای خوراکیهای کنارش، یک اردورخوری با سینی چوبی از کابینت کنار گاز برداشتم.
داخل سینی سه تا ظرف دردار گلسرخی با پرندههای طلایی بود، عالی برای آجیل و قند و برگه.
داخل یکی از گلسرخیها، برگه زردآلو برای خودم ریختم.
داخل یکی آبنبات قیچی زرد برای آقاجون، و آخری هم شکرپنیر با طعم گل محمدی برای مامانی، که با چای بخوره.
سینی چای و اردورخوری گلسرخی رو بردم حیاط.
آقاجون مشغول آب دادن درختها بود. بوی چمن و خاک نمخورده حیاط، همهجا پخش شده بود و سرحال میکرد.
مامانی گفت: بیا چای بخور، یه نفسی تازه کن.
آقاجون نگاهی بهش کرد و گفت:
نفس ما که شمایی گلینجان... اومدم!
و آرام ادامه داد:
مقدار یار همنفس، چون من نداند هیچکس...
? برای سرو خوراکیهای روی میز، این ست گلسرخی با درهای پرنده طلایی، انتخابی خوشسلیقه و کلاسیکه.