شمعدونی‌های آقاجون و  فنجان چای گل‌گلی مامانی
7
۲,۰۲۵ سال پیش
0
سمیه سهیلی

شمعدونی‌های آقاجون و فنجان چای گل‌گلی مامانی

صدای زنگ در آرام و کشدار توی حیاط پیچید؛ همون صدایی که همه اهل محل می‌دونستن یعنی آقا محمود، گلفروش دوره‌گرد رسیده.
آقاجون از پشت میز بلند شد و با لبخند گفت:
«فکر کنم شمعدونی‌هام اومدن.»

در را که باز کرد، آقا محمود با لبخند همیشگی‌اش ایستاده بود. پشت وانت کوچکش ردیف شمعدونی‌های قرمز و صورتی برق می‌زد؛ آن‌قدر سرحال که انگار از دل بهار آمده باشند.

گفت: «سلام آقا جان. شمعدونی‌ها مثل همیشه پُرغنچه و آماده‌ن.»

آقاجون ذوق‌زده گلدون‌ها را گرفت و با دقت گذاشت کنار حوض. هنوز آقا محمود مشغول پایین آوردن بقیه گلدون‌ها بود که مامانی با سینی چای از ته خانه ظاهر شد.

روی سینی، فنجون و نعلبکی سفیدِ گلدار بود؛ گل‌های ریز صورتی که مثل نقاشی آبرنگ روی ظرف‌ها نشسته بود. کنار هر نعلبکی هم یک غنچه گل محمدی، که زیبایی چای عصرونه را چند برابر می‌کرد.

مامانی سینی را روی فرش ترکمن زیر تخت گذاشت. بخار چای که از فنجون گل‌گلی بالا می‌رفت، با بوی گل محمدی قاطی می‌شد و حیاط را پر از حس آرامش می‌کرد.

آقا محمود فنجون را برداشت، چند ثانیه فقط نگاهش کرد و گفت:
«چه فنجون ظریفی… آدم دلش نمیاد چای توش بخوره!»
بعد آهسته فوت کرد و جرعه‌ای نوشید.
«به‌به! چه چای خوش عطری!»

مامانی با مهربانی گفت: «نوش جونت پسرم.»

وقتی آقا محمود رفت، آقاجون جوری غرق رسیدگی به شمعدونی‌ها شد که حتی صدای مامانی را هم نشنید.

مامانی دوباره صدا زد:
«آقاجون! شمعدونی‌ها رو که دیدی کلاً ما رو یادت رفت انگار!»

آقاجون خندید، کنار مامانی نشست و آرام زد پشتش:
«حاشا که مرا جز تو در دیده کسی باشد…»

بعد فنجون و نعلبکی گلدارش را برداشت و گفت:
«چای تو اینا یه چیز دیگه‌ست…»

? اگر تو هم عاشق پذیرایی‌های ساده و دلنشین هستی، این فنجون و نعلبکی گلدار واقعاً کم‌نظیره؛ هم برای چای عصرونه، هم برای مهمون‌های عزیز. ?

نظر خود را بنویسید...