آقاجون گلها را آب داده بود. بوی یاس امینالدوله حیاط را پر کرده بود.
یک سبد قرمز پر از گیلاسهای زرد و صورتی از درخت چیده بود و گوشه ایوون گذاشته بود.
آقاحون یه گوشه حیاط، به اصرار آوا روی موزاییکها لیلی کشیده بود تا بازی را یادش بده.
آوا هم با اون گوشوارههای گیلاسی که آقاجون انداخته بود به لاله گوشش، اینور و اونور میپرید و قهقهه میزد.
مامانی روی تخت نشسته بود و با لبخند، ذوق نگاهشان را تماشا میکرد.
گفتم: آقاجون، گیلاسها رو شستین؟
گفت: نه قربون دستت، بشور.
سبد قرمز را برداشتم و رفتم آشپزخونه.
کابینت آشپزخونه مامانی مثل موزه ظرف میمونه؛ پر از ظرفهای رنگی، گلسرخی و خاص، بعضیهاش هم قدیمی و باارزشاند.
یکی از اون ظرفهای خوشگل را برداشتم — شبیه حوضهای قدیمی حیاط بود، سفید با چند بوته گل لاجوردی دور تا دور و کف ظرف.
دو تا پرنده کپلی هم گوشهاش نشسته بودند و انگار ماهی قرمزهای کف حوض را تماشا میکردند.
گیلاسهای ترش و صورتی را شستم و داخل ظرف گلدار ریختم و بردم حیاط.
ظرف دلبر گلآبی را روی تخت گذاشتم و گفتم: آقاجون، بیاین گیلاس آوردم.
مامانی گفت: انقدر قشنگ سرگرم بازیاند، حواسشون به ما نیست.
آقاجون، وسط سروصدای آوا که میگفت: «پات رفت روی خط!» چند شاخه گل یاس چید، ریخت کف دست مامانی و گفت:
مرا روزی مباد آن دم، که بی یاد تو بنشینم...
اگر برای پذیرایی تابستانی دنبال ظرف خاص و دلانگیز میگردین، این مدل ظرف حوضی با طرح گل انتخاب جذابیه.