سرِ ظهر تیلهها را خریدم و بعد از تحویل گرفتن سفارش از دوست سرامیستم، با ذوق راهی خونهی مامانی شدم.
تا وارد حیاط شدم، آوا با دستان باز به سمتم دوید و گفت: «سلام! خریدی؟ »
گفتم: «آره عزیزم.»
تیلهها را گرفت و دوید سمت آقاجون: «یادم میدی بازی کنیم؟»
اونطرف حیاط، مامانی روی تخت نشسته بود و مشغول درستکردن سالاد بود.
نور ملایم از لای شاخ و برگ درختها روی صورتش افتاده بود و چهرهاش مثل ماه میدرخشید.
بوسیدمش و گفتم: «بوی قیمهت تا توی حیاط پیچیده مامانی!»
با لبخند گفت: «قربونت برم، تا دست و روتو بشوری ناهار آمادست!»
گفتم: «مامانی، یه کادو برای دوستم خریدم، بیا ببین قشنگه؟»
روبان قرمز رو باز کردم و ماگ دستهدار بلند سرامیکی رو از جعبه درآوردم.
مامانی گفت: «چه طرح قشنگی داره! اندازهاش هم خیلی خوبه، هم برای خونه هم برای محل کار!»
روی ماگ، یک چشم به رنگ آبی فیروزهای و مشکی نقاشی شده بود و با لاستر طلا تزیین شده بود.
ماگ داخل سینی سرامیکی سفید قرار داشت و قندان سرامیکی با پرنده طلایی هم کنار آن بود.
مامانی ماگ را گرفت و رو به آقاجون گفت: «ببین چه قشنگه!»
آقاجون نگاهی به ماگ کرد و با لبخند گفت: «مژههاش مثل تو بلنده...»
مامانی خندید و گفت: «جوونیا آره... مردم به زبون میآوردن، الان نه دیگه!»
آقاجون آرام زد روی شونهی مامانی و گفت:
«همه بر سر زبانند و تو در میان جانی...»
اگر در جستجوی هدیهای خاص برای خواهر، دوست یا همکاران هستید، این ماگ سرامیکی چشم فیروزهای با طراحی هنری و بستهبندی شیک، انتخابی ماندگار و خاص است.
