مامانی یه گوشه نشسته بود و شال گردن? سرمهای و کرم که تازه سرانداخته بود، میبافت. هر چند دقیقه، از بالای عینکش? نیمنگاهی به آقاجون میکرد که مشغول وصل کردن لوله بخاری بود.
از اونجایی که مامانی سرماییست، آقاجون همیشه اوایل پاییز، قبل از اینکه هوا حسابی سرد بشه، بخاری را سرهم میکنه و راه میاندازه.
لوله آخر را که جا انداخت، گفت:
— بفرما گلین جان، یه کبریت بزنم، خونه برات گرم گرم میشه...
مامانی با لبخند گفت:
— خدا خیرت بده. دستت درد نکنه. چای برات بیارم؟
آقاجون چشماشو بست و با لبخند گفت:
— بله، لطفاً...
مامانی عینک و میل بافتنی? را کنار گذاشت و رفت سمت آشپزخونه.
از داخل کابینت، یک سینی دلبر سفید با حروف فارسی فیروزهای برداشت و روی میز کنار پنجره گذاشت.
دو تا استکان کمرباریک سرامیکی با طرح حروف فارسی هم داخل سینی گذاشت.
همینطور که چای بهارنارنج را داخل استکانها میریخت، رنگ نارنجی چای در شیشهی استکان درخشید. دو تا کلمپه هم کنار چای گذاشت تا عطر و طعم بهارنارنج را تکمیل کند.
قبل از بیرون رفتن، جلوی آینه آشپزخونه ایستاد، دستی به موهاش کشید و با لبخند وارد نشیمن شد.
سینی چایخوری را کنار آقاجون گذاشت و گفت:
— نوش جونت... و دوباره رفت سراغ بافتنیاش.
آقاجون استکان را برداشت، چای خوشعطر را فوت کرد، نگاهی به مامانی انداخت که غرق در بافتن بود و با شیطنت گفت:
با دو تا چشم، حریف همه شهر شدی
و با لبخند ادامه داد:
فکر کشور به سرت زد که عینک زدهای؟...
? اگر به دنبال ست چایخوری سرامیکی خاص، استکان کمرباریک یا چایخوری مناسب هدیه و سوغاتی هستید، این مدل با طراحی حروف فارسی و رنگ فیروزهای انتخابی بینظیر است. ?