چای عصر جمعه با مامانی و استکان‌های گلسرخی | عطری از عشق و خاطره
12
۱ هفته پیش
0

چای عصر جمعه با مامانی و استکان‌های گلسرخی | عطری از عشق و خاطره

طبق معمول عصرهای جمعه، مامانی گلیم راه‌راه رنگی را روی تخت ایوون پهن کرده بود. سایه‌ی درخت زردآلو افتاده بود روی گلیم و نسیم خنک حیاط، عطر نم خاک و برگ‌های خیس را با خودش آورده بود. جان می‌داد برای چای عصرانه‌ی مامانی... ☕️

از توی پنج‌دری صدا زد:
«نازدونه! ببین سماور می‌جوشه؟»
آروم درِ سماور را برداشتم و گفتم: «بله مامانی، دم کنم؟»
با همان لحن مهربان همیشگی گفت: «نه مادر، خودم میام...»

 پیرهن سفید با گل های رز صورتی که تازه آقاجون براش خریده بود، را پوشیده بود. با لبخند و وقار خاص خودش با یک سینی گلسرخی و دو استکان کمرباریک روی ایوان اومد. انگار لباسش را با گل‌های سینی ست کرده بود.

آرام کنار سماور نشست که قل‌قل می‌کرد. سینی گلسرخی را گذاشت کنار  سه تا فنجون  که کنار سماور بود. دوتا غنچه‌ی گل محمدی و یک چوب دارچین داخل قوری گلسرخی انداخت.

بوی نم خاک، بوی دارچین، بوی گل محمدی — همه باهم پیچیده بود در هوا. آقاجون آن‌سوی حیاط، با عشق مشغول باغبانی بود. مامانی نیم‌ساعتی محو تماشای ذوق آقاجون بود.

چای که دم کشید، دوتا استکان ریخت توی استکان‌های کمرباریک گلسرخی. تصویر برگ‌ها و گوشه‌ای از آسمان، افتاده بود روی استکان چای. پرنده‌های روی سینی هم انگار سرشان را برگردانده بودند و چشم‌انتظار آقاجون بودند.

گفتم: «پس من چی مامانی؟»
خندید و گفت: «بیا قربون قدت برم ❤ برای تو ریختم تو فنجون. من و آقاجون عادت داریم تو استکان چای بخوریم، اونم گلسرخی.
گفتم: «حالا که دل منو بردید، منم چای با استکان می‌خوام!»
گفت: «سارا اینا رو برامون خریده، همین دوتاست مادر، بیا تو چای بخور. برای خودم بعداً می‌ریزم.»
لبخند زدم و گفتم: «نه مامانی... همین که شما کیف می‌کنید مرا بس. چای که از دست شما باشه، تو پیاله هم می‌چسبه.

 

...اگر برای مامان‌باباها یا مادربزرگ و پدربزرگ‌ها دنبال هدیه‌ای پر از احساس هستید، این چایخوری گلسرخی سرامیکی با استکان کمرباریک بهترین انتخاب است؛ هدیه‌ای از جنس مهر و خاطره ...

نظر خود را بنویسید...