در ورودی ایوان نیمه باز بود و پرده توری جلوی در، با باد ملایم تا وسطای فرش میومد و برمیگشت. با هر نسیمی که میاومد انگار گلهای? زرشکی و آبی قالی هم جون میگرفتند و با نور آفتاب خوشرنگتر میشدند. پرده خیلی آروم از روی صورتم رد میشد و باد صورتمو نوازش میکرد. بوی شیرینی پنجرهای خونه را پرکرده بود. شب قرار بود همه نوهها بیان. مامانی هم بعد از ناهار دست به کار شده بود که شیرینی دلخواه بچهها را آماده کنه.
همینجور که مست بوی شیرینی? بودم، دیدم مامانی وارد اتاق شد. یک سینی چای دستش بود با دو تا ماگ? که از زیبایی شبیه دو تا گلدون گل بودند. گلهایی شبیه ویولت که مثل پیچک دور لیوان پیچیده شده بود. چند تا شیرینی پنجرهای ?هم داخل سینی بود که تو گلهای سینی غرق شده بودند. سینی را گذاشت روی قالی کنار بالش من گفت: بیا نازدونه، افتتاحش کن ببینم چطور شده...
گفتم: مامانی تو هر چی بپزی عالیه انقدر که با عشق میسازیشون❤... در حین دلبری بنده، آقاجون با یه دست گل رز کرم و سفید که از تو حیاط چیده بود ،وارد شد. رو کرد به مامانی و گفت: بفرما بانو جان ، دیدم رنگ گلهای لباسی هست که پوشیدی ، چیدم برات ...?
--- اگر چایخوری گل گلی دوست دارید، به این چایخوری فکر کنید گزینه خوبیه :)
