برخی روزها دوخشت می گذاشتیم فردای آن روز چهار خشت برمی داشتیم. یک بار هم همینطور که دور و برمان را ورانداز می کردیم، دیدیم که ای بابا خشت اول را چو بنهادیم کج، تا ثریا رفت.ولی نه انگاری واقعا کج است. پس کلا ریختیم پایین از پی دوباره شروع کردیم....
در میان این آجر اندازون ها بودیم که یکی از دوستان به دلیل مشغله بسیار در شام آخری با گروه خداحافظی کرد. تقریبا ده روز بعد، با همت عالی و تلاشهای شبانه روزی، دوست دیگری را پیدا کردیم که پس از یک آدینه پر مشغله به جمع پلاک سه ای ها پیوستند. ورود دوست جدید به تیم، آتش زیر خاکستر را شعله ور کرد و تلاش ما برای رسیدن به هدف رنگ و بویی دیگر گرفت و امید تازه ای در گروه جوانه زد.
خشتها را تا حدودی به سامان چیدیم. نمای خارجی را بناکردیم و همزمان در حال ساختن نمای داخلی بودیم. ترکیب رنگهای مختلفی را پیشنهاد دادیم رنگ های دلخواه را به در و دیوار پاشیدیم. هی رفتیم و آمدیم و از زاویه های مختلف براندازش کردیم. به
