تو اولین پست وبلاگ بهتون قول دادیم که تولد و بزرگ شدن پلاک سه رو به رشته تحریر دربیاریم، الوعده وفا! دیگه نگید همش وعده همش وعید... والا به خدا... ما خودمون یه جوری اینا رو فصل بندی کردیم . چند روز یه بار براتون فصلا رو می ذاریم که با ما همراه بشین. حالا بخونین ماجرای پلاک سه ای ها رو ;)
در روزهایی که هوا بس ناجوانمردانه سرد و البته با مقدار متنابهی غبار و آلودگی همراه بود و گردههای ریز در ریههای ما جشن و شادمانی بپا کرده بودند. دقیقا درهمان زمان که نماد تهران مرخصی هفتگی را به مرخصی ساعتی ترجیح داده بود و با ستاره سهیل همبازی شده بود. بعله همان شبهایی که هاها کنان، دست در جیب، سنگهای کف خیابان را همچون تاس به امید جفت شش به این و آن سو پرتاب میکردیم که مثلا یه دهنکجی به سوزهای شبانه بکنیم، چند جوان پر انرژی و سرخوش به ناگاه و البته سرخود تصمیم گرفتند که پولهای داخل بالش و کشوی تخت و حتی قلک شکس
