جعبه چای و دمنوش مامانی؛ خاطرهای از چای تازهدم و بازی یک قل دوقل
آقاجون مشغول یاد دادن بازی یهقلدوقل به آوا بود. خودش از قدیما استاد این بازی بود. من همیشه در یاد گرفتنش بیاستعداد بودم و هیچ وقت اصولی یاد نگرفتم.
همینطور که با دقت تماشایشان میکردم، مامانی با یک جع...